شعر شاعران شمال در اكثر موارد جوهره و تماشايي دارد كه بيآن كه نام شاعر بر پاي آن حك شده باشد قابل تشخيص است ، شعري كه از لابهلاي سطرهايش ميتوان تازگي و عطر نارنج را استشمام كرد و باران و دريا ، عاشقانههاي شاعران شمال را گاه طوفاني ميكند و گاه آرام و ساحلنشين و مخاطب را به خلوت زيباي خود دعوت ميكند.
ميثم رياحي از همين دست شاعران است؛ شاعري كه بدون امضا ميتوان به جغرافياي زندگياش پي برد؛ جغرافيايي سبز، شاعري صميمي كه با زباني سالم خوب عاشقانه ميسرايد و امروز با چند شعر مهمان آينههاي روبهروست.
1
و باز
ميآيي
پنهان در سبدهاي انگور
با چهرهاي
كه فنجانم را كامل ميكند
اينجا تنها
از ميان دستها
مانند شبي
كه خودش را گم كرده است
با تمام تفاوتها
با تمايلم به نگاه به برف
تو
چشمان باد را
به تاخير مياندازي و
شاخههاي گيلاس
راه ميافتند در اندامم
2
حالا
وقتي در اين هوا
از سرگيجههاي باغ خوابم برده و
توازني شكل گرفته است
چه فرق ميكند كه تو
با بهار بنشيني و
در استكان چاي بزرگ شوي
يا در امتداد ماه
بروي و
خودت را تحويل دهي
من
اينجا
با كلمهاي قرمز
از كاكتوس ميگذرم
3
بگذريم كه هميشه
صورتم به شكل سوالي
در دستت بود و
صداي افتادنم در تو
لبهايم را ميلرزاند
ديگر، بايد باور كنم
اين قلب من است
كه در سينه تو ميزند
اين، صداي پچپچ چشمان تو است
كه در پوست من نميگنجد
بايد باور كنم
تعارف مژههايت را
و اين مساله ساده را كه با هم
روي يك ميز ، با خوردن عسل
از صبحانه لذت ببريم
مردم شهر
راست ميگويند
مجنون تويي
كه ليلي من شدي!
www.mahdipc.tk









سایت خدماتی تک بیست